قله ی قاف

رفیق، عزیزی و لیكن، نه آنقَدَرها هم…

كه دل، ز من بِسِتانی و دین و دنیا هم.

اگر به دام كلامم، نیاز و ناز آری…

دلیل، خامی توست، نه، علاقه ی ما، هم.

من از شرابِ محبت، پیاله ها نوشم…

نه از دو جرعه شود، دل، سیاه، دنیا هم.

مثالِ قلب تو و من، كنار هم، دون است…

نمیرسد قَدِ كوته، به قَدِّ رَعنا، هم.

بغل كشیدن و شانه، نشانه پیمودن…

فریبِ خَنجَر توست، بَهرِ گُرده ی ما هم.

بِبُر ز گِرد مُحیطم، دو دستِ دَنگالَت…

گر از شرافتم آری، به دست، عُقبا هم.

به جای مُهرِ نمازت، اگر، دقیق آیم…

گُدازِ حیله عیان، بَر، جَبین، به پهنا هم.

تو در زبانه ی عینی، منم به قُله ی قاف…

به عشق، تا تو رِسی، من رِسَم، به اِغنا هم.

عزیز، رفیقی و اما نه آنقَدَرها هم…

كه جانِ من بشناسی و جانِ جانا، هم‌.