چشم گاوی

باید هر شب بی نهایت بنویسم…
مگر، تو، یک بیت و دو بیت است?!..
خیال میکنم اصلا نصف تو…
اصلا یک چهارم…
نه، یک حبّه از تو…
مثنوی دارد.
هم خم ابرو داری…
هم سرخ لب داری…
هم چشم گاوی.
مگر من چقدر قافیه دارم?!..
گیرم کلی کلمه، کدامش برای تو کم نیست?!
همان سه حرف خودت را…
اگر زیاد بتابانم، جادو دارد.
همان سه حرف بس است.
همان را هی می نویسم…
زیاد که بنویسم…
می شود وِرد.
می گذارم لای درز دیوار…
توی گردنیم…
لای قرآن.
جادو داری، حاجت می دهی…
تو رو به خدا حاجت من را بده.
من فقط یک، تو، می خواهم.
چه باشی، چه نباشی…
توی سرم باشی…
همیشه باشی…
هی باشی…
همیشه باشی.

 

دوم دی ماه نود و هفت