پدرسگ

رنگ مویت از شبم آغاز باید میشدی…
طعم چشمت از لبم آواز باید میشدی.
مُردم از نرم تن و نرم دل و نرم لبت…
این سه نرمی با قدت ابراز باید میشدی.
حال چون من عاشقی بر دوستان حاشا مکن…
با تو رفت و آمدم بی راز باید میشدی.
تا تجسم کردنت سرها به سرها میزنم…
ای خدا این جسم را اعجاز باید میشدی.
هم تو گردی، هم هوا در حول این حال غریب…
این قریبی کردنت، با ناز باید میشدی.
ده وجب از پای تو دیدم، یکی از گردنت…
صد وجب بر این حقیر احراز باید میشدی.
ای پدر سگ پس چرا با من تو همچین میکنی..!?
از ازل در حق من اغماض باید میشدی.
دوازده دی نود و هفت